مـاهـانمـاهـان، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

تقدیم به دستهای کوچکی که بزرگترین بهانه ی زندگی من است...

پســــر گلــم :)

سلام نی نی خوشکلم...خوبی عزیز دل مامانی؟    یه ده روزی رفتیم دیدن مامان بزرگا و بابا بزرگا و خاله ها، عموها، دایی ها، عمه ها... اولین سفرت بود عزیز دلم، خیلی هم خوش گذشت:) اینم بگم که حســابی هواتو داشتن آآآ :)  وقتی برگشتیم دو روز بعدش رفتیم دکتر و دوباره سونو دادم... واااای قربون دست و پاهای کوچولوت بشم بازم دیدمت، خیلی دلم تنگ شده بود برات، از خانوم دکتر خواستم که اگه بشه باز ببینمت و جنسیتت رو اگه مشخصه دیگه بهمون بگه :) با بابایی رفتیم تو، دل تو دلم نبود که ببینمت:) بابایی هم همین طور... دکتر زودی گفت نی نی تون هم پســــره:)))) فدای پسرم بشم من. گفته بودم حس خودم میگه پسری ولی خوب بازم مطمئن نبودم ک:) راستی ...
29 مهر 1392

هفته ی پانزدهم

سلام نی نی خوشکلم.   قربون اون دست و پای نااازت برم...مامانی فدات شه...دیروز باز اومدم و دیدمت...واااااای باورم نمیشد ، تکون میخوردی، دست و پاهای نااازتو تکون میدادی برام، قلب مهربونت تاپ تاپ میکرد، دیدمش قربون قلبت برم. وقتی دکتر گفت ببین این سرشه...این تنشه...این دستاشه...زودی گفتم خانوم دکتر بذار بابایی ش بیادو ببینش، بابا رو صدا زدم اومد... همش میخندید، منو نیگاه میکرد و میخندید با چشماش باهام حرف میزد میگفت ببین نی نی مون رو... اشک تو چشام جمع شده بود...میخندیدم همش... هر چی از احساسم تو اون لحظه بگم کم گفتم:) هیچی برام قشنگ تر از این لحظه نبود نی نی ... خیلی دوستت دارم. فقط مراقب خودت باش، دارم سعی میکنم از استرسام کم ...
14 مهر 1392

هفته چهاردهم

سلام عزیزم   الان دو روزه که وارد چهارده هفته شدی سه ماه اول هم تموم شد:)  هنوز جواب آزمایش غربالگری آماده نشده. قراره چهاردهم برم بگیرم اگه آماده بود...توکل به خدا. میدونم هیچیت نیس گلم ولی فقط نگرانم یه کوچولو. دلم برات خیــــلی تنگ شده. ولی نمیشه که بیام ببینمت:( آخه میگن سونو زیادم خوب نیست. هنوز جنسیتت رو نمیدونم ولی یه حسی بهم میگه شاید پسری:)  هر چی باشی عزیز دل مامان و بابایی هستی... مراقب خودت که هستی گلم آره؟ مامانی فدات شه، همه ی فکــر و ذکــرم تو خونه تویی نی نی...خیلی انتظار سخته...کی میشه عید بیاد و روی ماهتو ببینم و بغلت کنم و بوست کنم...و تاااا همیشه کنارم بمونی تو فقط خوب باش، خــوب؟ به همون ...
8 مهر 1392

تولد مامانی:)

امروز تولدم بود : )   ایشالا سال دیگه روز تولدم، تو هم کنارمونی عزیزم. دلم برات تنگ شده، روز شنبه که رفتیم سونو، بابایی هم اومد داخل، اگه بدونی چطوری میــــخ شده بود و مانیتور دکتر رو نگاه میکرد که تورو ببینـــه...خیلی خوشحال بودم که بابایی واسه بار اول میاد و میبینه تورو، یه مانیتور هم جلو من بود ولی زاویه ش یه خورده خوب نبود و من نتونستم خوب ببینمت:( وقتی اومدیم خونه همش از بابایی میپرسیدم دیدی؟ دست و پاهاش رو دیدی؟ چجوری بود؟ هر چی میگفتم و اون جواب میداد من سیر نمیشدم. میگفت وول میخورد همش، هر دفه تو تصویر یه حالتی بودی...قربونت برم من. یه کم دلگیر بودم که چرا من تورو خوب ندیدم:( ولی خدارو شکر، خداروشکر دکتر گفت هم...
1 مهر 1392

حس مادری...

 هیچ حسی شبیه حس مادر بودن نیست. اینو شنیده بودم ولی درکش نمیکردم اصلا. شده وقتی قرار داری با اونی که خیلی دوسش داری، اونم برا بار اول که میخوای ببینیش، هول و ولا داری که کی وقتش میرسه، کی برم، چجوری برم، دیر نشه! ... حالتای این شکلی، الان من یه حسی دارم خیــلی فراتر از اون، از وقتی وقت گرفتم برا سونو و گفت شنبه ساعت 8 بیا منتظر بودم که این روز برسه، دیشب همش به همسری میگفتم من فردا میرم نی نی رو میبینم.... صبح ساعت 8 بیدار شدم و دیگه نتونستم بخوابم، همش چشمم به ساعت بود، ینی میبینمش...ینی مشکلی نداره... خیالم راحت میشه؟... چجوریه حالا... الان دارم لحظه شماری میکنم تا برم... حس عجیبیه خدایا خودت مراقب نی نی م باش.  ...
30 شهريور 1392

خدایـا شکرت...

سلام    خدا همیشه حواسش به ما بوده، فقط ما صبرمون کمه...   تو اوج ناباوریم، تو اوج نا امیدیم تو موقعی که دیگه حواسم به هیچی نبود و وقت دکتر گرفتم که برم و دوباره داروهامو شرو کنم، خدا بهم ثابت کرد که اگه خودتم حواست نباشه من حواسم به تو هست، اگه تو یادت نباشه، من یادم هست... خدایا ممنونم ازت که با اینکه هیچوقت بنده ی خوبی نبودم برات، رهام نکردی... ممنونم به خاطر همه چی.
28 شهريور 1392

مثبت شدن آزمایش تا تپیدن قلب نی نی

الان آخرای هفته ی دوازدهم رو دارم میگذرونم.   میخوام از اول بگم،فرصت نشد اولاش بیام و بگم. یکسال از انتظارم برای نی نی داشتن گذشت و نشد...نگرانی بیماری رو داشتم، نگرانی اینکه نکنه لیاقت مامان شدن رو ندارم، بیشتر داغونم میکرد... خیلی سعی خودمو کرده بودم، دکتر، دارو های مختلف....نشد که نشد... بی خیال شدم، گفتم اگه خدا بخواد خودش میده، فقط و فقط وقتای پری رو تو تقویم علامت میزدم. 92/5/12یه روز که اصلا انتظارشو نداشتم، یه روز که به هر چیزی فکر میکردم جز مثبت شدن بی بی چک، از بابای نی نی خواستم برام بخره(بی بی چک) اولش گفت نیست بابا، خبری نیست، ولش کن، پری میاد. گفتم حالا بیرون رفتی بخر. جاری م (مرضیه) هم خونه بود. بابای نی نی ...
28 شهريور 1392

عزیزم نگرانتم...

 سلام نی نی من...   قربون اون دستای کوچولوت بشه مامانی... بوس..بوس..بوس عزیز دلم...حالت خوبه؟ نمیدونی چقد مامانی نگرانته...مراقب خودت که هستی آره؟ الهی من فدات بشم...تو همه چیز منی میدونی؟ نمیدونم چرا وقتی میخوام باهات حرف بزنم اشک تو چشام جمع میشه... من و بابایی خیلی منتظرتیم عزیز دلم. داریم لحظه شماری میکنیم واسه اومدنت. الان دوبار رفتیم تو فروشگاهای سیسمونی برات نقشه ها کشیدیم...چند روز پیش که مامان بزرگ اینجا بود باهم رفتیم و کلی وسیله برات انتخاب کردیم ولی چون نمیدونیم دخملی یا پسر نمیتونیم الان بخریم چیزی...آخه میخوام رنگش بهت بیاد:) مدل تخت انتخاب کردیم . وقتی اومدیم خونه با بابایی همش تو اطاق نقشه میکشدیم  که...
28 شهريور 1392