هفته سی و سوم
سلام پسر قشنگــــم
عزیز دلم خوبی؟ داری به دنیای مامانی و بابایی نزدیک و نزدیک تر میشی هـــــا منم که دل تو دلم نیست ماهــانم تا تو بیای و کنارم بمونی...
امروز هم که هفته ی 33 تموم میشه و وارد هفته ی 34 میشیم...وووویییییییی ینی میشه این روزا و هفته ها تموم بشــه و لحظه ی دیدارمون برسه؟ هیـــــــــــــم
فدات بشــه مامانی این روزا هم حرکتات بیشتر شده و حســابی تو دل مامانی بالا و پایین میپری...اینقــده دوس داررررررم...اینقده ذوق میکنـــم وقتی تو دلم تکون میخوری البته اینم بگم گاهی شیطون میشی و مامان و بابایی رو حسابی نگران خودت میکنی...این کار همیشه ت بوده هاااااا... بابایی میگه میخواد حســابی خودشو لوس کنه،و عزیــــز کنه بعد بیاد
گاهی شبا که از خواب بیدار میشم میبینم تو هم بیداری و داری تکون میخوری اینقده ذووووق میکنممم، به زووورم که شده خودمو نگه میدارم که ازین لحظه ها استفاده کنم هیچی به اندازه ی شیطونی های نقسم تو دلم بهم انرژی نمیده
هفته ی پیش که وقت دکتر داشتیم خانوم دکتر که سونو کرد گفت مشکل خاصی نیست فقط پسر مامانی یه ذره زودتر از وقتش اومده پایین. یه ذره نگران شدم که نکنه یه وقت ماهانم عجله کنه و بخواد زودی بیاد پیش مامان، گل پسرم بمون تا 4 هفته ی دیگه لااقل، که شما کــامل و تپل و مپلی بیای پیشمعزیز دل مامان مراقب خودت باش که صحیح و ساااالم بیای پیشمون
من و بابایی خیییییلی دوستت داریم ماهانم