هفته بیست و نهم
سلام پسر یه کیلو و نیمی خودممممممم مامانی فدات بشــــه امروز اومدم دیدمـــت.
وقت سونو برا امروز بود، اینقــده منتظر بودم امروز برسه بیام و ببینمت و از حالت با خبر بشمممم، گذشته از این بدونم پسملم چقــده تپلی شـــده آخه دفه قبل که سونو دادم گفت شما 426 گرمی...ووووییییییی کوچولو موچولوی مـــــــن الان گفت شما شدی 1436 گــرم داری یواش یواش تپلی میشی تا بیای بغل مامانی
صبح که از خواب بیدار شدم(مث همیشه چون میخواستم بیام تورو ببینم دل تو دلم نبود، زودتر بیدار شدم) دیدم هوا یه جوووریه، تو پنجره اتاق که نگاه کردم دیدم وااااااای کلی برف اومده و همه جا سفیده، از اونجا که مامانی عـــاشق برفه ذوق کردم ولی یهویی تو دلم گفتم وای پس من چطوری برم ماهانمو ببینم بابایی رو بیدار کردم گفت چیکار کنیم میشه بریم ؟ گفت آرههههه یه جوری میریم. زنگ زدم که مطمئن بشم دکتر رو هست یا نه گفت آره بیا.
خلاصه زودی جم و جور کردیم خودمونو و با ذوووق رفتیم. وقتی میبینت خیلی انرژی میگیرم، دلم میخواد حداقل هفته ای یه بار برم سونو تا از حالت خبر دار بشم و خودمو شارژ کنم برا هفته های بعد. چه کنم که نمیشه مامانی
دکتر همه چیو چک کرد و گفت خوبه و وقتی وزنتو گفت خیالم راحت شد که داری تپل میشی
کلی هم ورجه وورجه میکردی هاااااااا...قربونت بشم.
بابایی هم که مث همیــشه با ذووووق تو مانیتور نگاه میکرد و قربون صدقه ی پسر نازش میرفت.
تو این سونو دکتر یه هفته بیشتر سن حاملگی رو گفت، حالا نمیدونم کدوم تاریخ رو حساب میکنن برا زایمان. من که دلم میخوا یه روز هم شده تو زودتر بیای کنارمون.
به گفته ی دکتر الان 29 هفته و 6 روزته
گفت اگه سزارین بشم 7 هفته ی دیگه تقریبا کنارمی جوجو
مراقب خودت باش عزیز دلم، دلم به بودنت خوشـه ماهان جونم.
.
.
حال منم خوبه خدا رو شکر، فقط چند وقتیه (یکی دو ماه) پرش چشم دارم، نگرانش هستم ولی کاری نمیشه کرد. یه سر میرم دکتر ببینم چی میگه.
ایشالا با اومدن تو، مامانی هم خوب میشه پسملی