هفته بیست و دوم
سلام عزیز مامان....خوبی قربونت برم. دلم برات یــه ذره شده
الان شما 22 هفته و 3 روزته
پسر گلممممم مامان بزگ اومده بود اصفهان که برا شما خرید کنیم. من و تو و بابایی و مامان بزرگ و بابابزرگ رفتیم خرید. حسااابی هم تورو خسته کردم ببخشید ولی در عوض خرید کردمممم برااااات الهــی من فدات بشمممم چقــد ذوق داشتم. یه تخت خوشکل برات خریدیم و گذاشتیم کنار تخت خودمون. آخه ما فقط یه اتاق داریم. واییییییی. همش میام تکونش میدم و تورو توش تصور میکنم و تو دلم قنـــد آب میشه... هعــــی...
بابایی هم روز به روز طاقتش داره کمتر میشه واسه اومدنت،
چقد دنیامونو قشنگ کردی پسر گلم. خیلی دوستت داریم.
مراقب خودت که هستی آره.میدونم خدا خودش هواتو داره،
این چند روزه حسابی سرمون شلوغ بود. مامان بزرگا و بابا بزرگا اومده بودن خونه. تو هم که خوشحال بودی و شیطون شده بودی و حسااااابی حالمو جا میاوردی.
وقتی تو سرحالی و ورجه وورجه میکنی منم حالم خیلی خـــوبه ولی وقتایی که آرومی دل تو دلم نیست، نگران میشم...اصن انگار اون روز یه گمشده دارم همش دور خودم میچرخم و ....
پسر خوشکلم نذار مامانی استرس بگیره، تو خوب باش تا منم خوب باشم قربونت برم.
دوستت دارم...بوس